گذشته

ساخت وبلاگ
اون روزِ سه شنبۀ هفتِ دی بارون اومد.یه بارون شدید.سرویسمون مثلِ همۀ روزای فرد دیگه دیر اومد. شاید دیرتر از همیشه.من بودم محدثه بود با اون دوتا هفتمیا.من اون سویشرت گوسفندیه تنم بود.مثلِ همیشه کلاهشم رو سرم بود.هفتِ دی سام به دنیا اومد.مامان و بابا رفتن بیمارستان من موندم خونه.کلاس زبان داشتم.تا وقتی که مامان اینا بیان با سنا حرف زدم.امتحان فیزیک داشتن فکر کنم.مامان اینا اومدم.مامان عکس سامو بهم نشون داد.یه موجودِ کوچولویِ زشتِ چال دار!
بعد کلاس تو خونه داشتم درس میخوندم.امتحانایِ ترم  هشتِ دی شروع میشد.اولیش قرآن بود.لیسانسه ها نشون میداد .یه تیکه از آهنگ سیروان هم پخش شد .صداش میومد.یاد مبینا افتادم.فرداش تو مدرسه همه بهش گفتیم که با شنیدن آهنگ سیروان یادش افتادیم.گفت خودمم داشتم نقاشیِ سیروانو میکشیدم.اون صبح هم بارون اومد .تو حیاط داشتیم درس میخوندیم.کتابم خیس شد ولی قشنگ بود . بارونش خوشگل بود.

+یکی منو از گذشته بکشه بیرون.لطفا
+فیزیک:| خدایا رحم کن فقط
+تولد سامو امروز میگیرن
+ویدیو جدیدی که سیروان تو پیجش گذاشته رو شونصد دفعه دیدم.لعنتیه

Baby u are my only reason...
ما را در سایت Baby u are my only reason دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2dreamroof0 بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:23